گویندگی سرکار خانم الیکا در رادیو البرز نام داستان دخترک کبریت فروش

2
1993
مدت زمان مطالعه: < 1 دقیقه

هوا خیلی سرد و برفی بود. آخرهای سال بود و دخترک کبریت فروش از سرما میلرزید. او یک دمپایی پوشیده بود که بزرگتراز خودش بود. با عجله از خیابان رد شد، ولی یک لنگه از دمپایی او در کنار خیابان جا ماند.
دخترک آنقدر سردش بود که مجبور شد با چوب کبریت ها خودش را گرم کند. او می ترسید که برود خانه، چون پدرش او را کتک میزد.
تا می خواست خودش را گرم کند، چوب کبریت ها خاموش می شدند. یک دفعه در نور، مادربزرگش را دید. دختر کوچولو فریاد زد: “مادربزرگ مرا هم با خودت ببر”. مادربزرگ او را در آغوش کشید و برد یه جای دور از سرما.
فردا صبح همه مردم دنبال او گشتند و وقتی او را پیدا کردند، دیدند که اطرافش پر از چوب کبریت بود. ولی مردم نمی دانستند او به کجا رفت.

مطلب قبلینافرمانی فرزندمان را چگونه مدیریت کنیم؟
مطلب بعدیجنگ قدرت با کودکان را چگونه متوقف کنیم؟
شاعر، نویسنده ، گوینده، و داروشناس و مدرس کامپیوتر ساکن استان البرز و فعال در صدا و سیما. از روزمه کاری وی اعم از نویسنده مجله روزهایی طلایی استان البرز شاعرکتاب نغمه دل مجموعه اشعار سپید (چاپ اول ) شاعر کتاب در خلوت غزل مجموعه اشعار سپید (چاپ دوم) و.. فعال در انجمن ادبی فرهنگی ، داروشناسی و نسخه نویسی ، و مدرس کامپیوتر (معلم) سرکارخانم معصومه الیکا در انجمن ادبی استان البرز گفتند :بقول جورج بردناشو زندگی عمر کردن نیست، بلکه "رشد" کردن است عمر کردن کاری است که از همه‌ی حیوانات برمی‌آید. اما رشد کردن هدف والای انسان است که عده‌ی معدودی می‌توانند ادعایش را داشته باشند.

2 دیدگاه‌ها

ارسال یک پاسخ

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید